جدول جو
جدول جو

معنی گرگ پیکر - جستجوی لغت در جدول جو

گرگ پیکر
(گُ پَ / پِ کَ)
گرگ منظر، درفشی که به هیأت گرگ باشد:
یکی گرگ پیکر درفش از برش
به ابر اندر آورده زرین سرش.
فردوسی.
به پیش اندرون گرگ پیکر یکی
یکی ماه پیکر ز دور اندکی.
فردوسی.
ز تیغ دلیران هوا شد بنفش
نه پیداست آن گرگ پیکر درفش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
گرگ پیکر
آنچه دارای اندام و پیکر گرگ باشد، درفشی که شکل گرگ بر آن منقوش باشد: شاه او را خلعت داد و علم گرگ پیکر بدو داد و سپاه او را نیز ترتیب داد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پری پیکر
تصویر پری پیکر
(دخترانه)
آنکه اندامی زیبا چون پری دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرگ پیر
تصویر گرگ پیر
کنایه از پیر جنگ دیده و کارآزموده، برای مثال ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر / که گرگینه پوشد به جای حریر (نظامی۵ - ۸۲۹)،
کنایه از زیرک، مکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران پیکر
تصویر گران پیکر
آنکه پیکر سنگین دارد، سنگین وزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پری پیکر
تصویر پری پیکر
کسی که اندام بسیار زیبا مانند اندام پری دارد
فرهنگ فارسی عمید
(کَ پَ / پِ کَ)
دارای پیکره و نقش کرگدن:
بر آن کوه فرخ برآمد ز پست
یکی کرگ پیکر درفشی به دست.
فردوسی.
، قوی و تناور چون کرگدن
لغت نامه دهخدا
(پَ پَ / پِکَ)
که اندامی چون پری دارد:
فریب پری پیکران جوان
نخواهد کسی کو بود پهلوان.
فردوسی.
... و غلام پری پیکر... بالای سر بخدمت ایستاده. (گلستان).
ز لاحولم آن دیوهیکل بجست
پری پیکر اندر من آویخت دست.
(بوستان).
... برقص اندر آمد پری پیکری.
(بوستان).
بر رخ ساقی پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادۀ ناب.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان بالا شهرستان نهاوند، واقع در 15000گزی جنوب نهاوند و 6000گزی جنوب شوسۀ نهاوند به ملایر و بروجرد. هوای آن سرد، دارای 300 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا غلات و تریاک و توتون و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ پَ / پِ کَ)
بشکل گرز. همانند گرز. دارندۀ پیکری چون گرز:
جهانجوی پرکار بگرفت زود
وز آن گرزپیکر بدیشان نمود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پری پیکر
تصویر پری پیکر
که پیکری چون پری دارد که اندامی چون پری دارد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیکری سنگین دارد سنگین وزن: افعیانی آدمی وش مردمی افعی پرست وه که اندر دست من گرزی گران پیکر شود. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بشکل و هیئت گرز باشد: جهانجوی پرگار بگرفت زود وزان گرز پیکر بدیشان نمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل پیکر
تصویر گل پیکر
آنکه اندامی چون گل لطیف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
پریسا، پری منظر، پری وار، پریوش، خوش اندام، خوش هیکل، ناز
متضاد: دیومنظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد